معرفی اجمالی:
علی آویان هستم؛
متولد سال 1379 در شهر اهواز،
مربی زبان انگلیسی،
نویسنده مقاله «راهنمای جامع زبان آموزی مستقل»،
و مدیر اولین وبسایت تخصصی زبان آموزی مستقل در ایران.
از سال 1398 دانشجوی رشته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران هستم و به زودی فارغ التحصیل میشوم.
از سال 1399 در موسسه افق ارتباط بین المللی باران به صورت حرفهای مربیگری زبان انگلیسی را آغاز کردم و هم چنان با این موسسه همکاری دارم.
از سال 1400 به مدرسه نویسندگی پیوستم و تا به امروز هنرجوی مهارت نویسندگی هستم.
دغدغه اصلی من توسعه و ترویج زبان آموزی مستقل میان زبان آموزان است؛ به اعتقاد من با پرورش زبان آموزانی مستقل و مسئولیت پذیر اثربخشی فرایند یادگیری زبان چندین برابر میشود. برای همین هم بخش عظیمی از روزهایم را به یادگیری-یاددهی زبان و خواندن و نوشتن درباره این فرایند میگذرانم تا مسیر یادگیری زبان به صورت مستقل را به شکل موثرتری معرفی کنم.
در حال حاضر این وبسایت پایگاه مرجع زبان آموزی مستقل در ایران است و با جست و جوی کلید واژه «زبان آموزی مستقل» در گوگل به وبسایت من میرسید.
از جنبههای شخصی زندگی خودم میتوانم به علاقهام به گفت وگو با آدمها، پیادهروی و گوش دادن به موسیقی بیکلام (مخصوصا پیانو و ویولون) اشاره کنم.
همچنین به دلیل علاقه خاصی که به به علوم انسانی، ادبیات و هنر دارم از مطالعه کتابها و گوشکردن به پادکستهایی که به این موضوعات مربوط باشند لذت میبرم.
آنچه در ادامه میآید شرح مختصری از ماجرای زندگی من و پیوند آن با زبان است.
بخش اول: زبان آموز
جرقههای آغازین
- من در روز دوشنبه 20 تیر 1379، در بیمارستان نفت اهواز، بین مردمی خون گرم به دنیا آمدم. آن زمان پدرم کارمند شرکت نفت بود و مادرم خانه دار. پدرم هر روز صبح برای کار به اهواز میرفت و بعد از ظهرها به خانهمان در ویس (شهر کوچکی در نزدیکی اهواز) باز میگشت.
- کنجکاوی من برای دانستن و اشتیاقم برای یادگرفتن از همان ابتدا از اشتهای سیری ناپذیری که برای شناخت دنیای اطرافم داشتم پیدا بود. از این رو همیشه در دنیای درون و بیرونم ماجراجویانه به دنبال پاسخ پرسشهای فراوانم میگشتم.
- اولین باری که در مهد کودک با زبان انگلیسی مواجه شدم شکل و شمایل این زبان برایم غریب ولی جالب مینمود. تصور اینکه دور از محل زیست من جایی باشد که مردمی با زبانی دیگر با هم سخن میگویند مرا به هیجان میآورد. میخواستم بتوانم روزی از زندگی آن طرف مرزها سر دربیاورم؛ ولی به خاطر محدودیت هایی که داشتم تنها روزنهای که کمی لبهای کنجکاویام را تر میکرد تماشای فیلم و سریالهایی بود که آن زمان در تلوزیون پخش میشد.
- سوالات بیجوابم مشتاقانه در پس ذهنم منتظر بودند؛ و خوشبختانه دست اندرکاران هستی برای رساندن من به جواب آنقدرها تاخیر نکردند. به فاصله بسیار کمی پدرم کامپیوتری خرید و آشنا شدن من با این دستگاه عجیب و غریب جرقهای بود که سبب شد بعدها شعلههای اشتیاق برای یادگیری زبان در وجودم برافروخته شوند.
- هر وقت پدرم کنار این دستگاه عجیب مینشست من هم کنار او میآمدم تا بلکه چیزهایی دستگیرم شود. پدرم هم که میدید سرتا پایم علامت سوال است، با گفتن نکتههایی مجهولهای ذهنم را معلوم میکرد.
- پدرم از معدود کسانی بود که در آن دوران از کامپیوتر سر در میآورد؛ برای همین اگر کسی از اهالی محل مشکلی با کامپیوترش داشت معمولا با او درمیان میگذاشت. من هم از هر فرصتی که پیش میآمد استفاده میکردم و هر وقت او را در حال تعمیر و یا حل مشکلات کامپیوترها میدیدم کنارش مینشستم تا کمک دستش باشم.
- در تمام مدتی که با این دستگاه و کارهای پدرم دمخور بودم با تعداد زیادی کلمه انگلیسی مواجه میشدم که او دائما از آن ها استفاده میکرد. همیشه به پدرم غبطه میخوردم و دوست داشتم به اندازه او از این زبان سر دربیاورم.
- البته عامل اصلی ایجاد انگیزه برای یادگیری زبان در من چیز دیگری بود. روزی پدرم بازیای روی کامپیوتر نصب کرد که روایتگر ماجراهای جوجه تیغیای آبی رنگ و دوستانش در نبرد با دکتری دیوانه بود. آنقدر مجذوب این بازی شده بودم که میتوانستم ساعتها بنشینم و در این دنیای خیالی غرق شوم. ولی با اینکه از بودن در کنار این شخصیتها لذت میبردم متاسفانه صحبتهای آنان را متوجه نمیشدم؛ در این نقطه بود که اشتیاق من برای یادگیری زبان به اوجش رسید.
- این خواسته که بتوانم سخنان شخصیتهای این بازی را متوجه شوم باعث شد ذهن من در سطحی ناخود اگاه آماده دریافت فرصتی برای رسیدن به این هدف شود. به همین خاطر بود که وقتی کلاس اول ابتدایی بودم و مادرم روزی بعد از مدرسه خبر افتتاح زبانکدهای در نزدیکی خانهمان را داد بلافاصله پیشنهادش برای ثبت نام در آنجا را با جان و دل پذیرفتم.
- دو ترم را به صورت متوالی در آن زبانکده گذراندم و با نمره 100 تمام کردم. در همان دو ترم با الفبای زبان انگلیسی به طور کامل آشنا شدم و قوانین دستوری و واژگان ابتدایی را آموختم.
- البته این زبانکده مدت زیادی پابرجا نماند و بعد از همان دو ترمی که در آنجا بودم به دلایلی نامعلوم برای همیشه بسته شد. بعد از این اتفاق چون زبانکده دیگری در آن نزدیکی وجود نداشت فرایند یادگیری من هم متوقف شد؛ این شد که رویای من برای آموختن زبان انگلیسی به بایگانی ذهنم منتقل شد تا بالاخره آینده فرصتی تازه برای پیگیری آن فراهم آورد.
- بعد از سه سال وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم، از ویس به اهواز نقل مکان کردیم. امکانات بیشتر شهر اهواز فرصت اینکه دوباره برای رسیدن به هدفم تلاش کنم را ایجاد کرده بود؛ بنابراین در تابستان همان سال تحصیلی دوباره در نزدیکترین موسسه زبان ثبت نام کردم.
- از آنجایی که اکثر مطالب فراموشم شده بود همان ترمی که سه سال پیش در موسسه قبلی گذرانده بودم را دوباره گذراندم. اما این بار بعد از اتمام ترم خودم از ادامه یادگیری زبان منصرف شدم.
- دو دلیل اصلی باعث شد انگیزهام برای ادامه را از دست بدهم. اول اینکه از شیوه آموزشی موسسه خوشم نمیآمد؛ زیرا محتوای آموزشی تقریبا هیچ ربطی به هدف یادگیری من نداشت، شیوه تدریس جذاب نبود و مسیری که برای تسلط بر زبان انگلیسی ترسیم شده بود سالها به طول میانجامید. از طرف دیگر انگیزهم از فاصله این موسسه تا خانهمان بسیار زیاد بود و در آب و هوای گرم و شرجی اهواز کافی بود فقط چند دقیقه بیرون باشی تا گرمازده شوی.
- به این ترتیب چون راه دیگری برای یادگیری زبان نمیشناختم به طور کامل از یادگیری زبان قطع امید کردم. فکر نمیکردم هیچوقت بتوانم روزی به این هدف برسم اما آنچه پیش رویم قرار داشت خلاف این را به من ثابت کرد.
الهام قلبی
- اگرچه از ادامه یادگیری زبان منصرف شده بودم وتلاشی برای آن نمیکردم، هنوز در پس ذهنم به این کار علاقه داشتم. برای همین به سرگرمیهایی جذب میشدم که به نوعی با زبان ارتباط داشت؛ از این رو بود که اوقات فراقتم را اکثرا با تماشا کردن فیلم و سریال های خارجی، بازیهای کامپیوتری و یا هرچیزی که به نوعی به تکنولوژی مربوط میشد پر میکردم.
- در معرض زبان انگلیسی بودن حتی با وجود اینکه همه چیز را نمیفهمیدم، باعث میشد هر از چندگاهی چند کلمهای به دامنه لغاتم اضافه شود و آواهای زبان انگلیسی در ذهنم تثبیت گردد.
- از شانس خوب من در این مرحله از زندگی اینترنت وگوشی های هوشمند در حال همه گیر شدن بودند و این باعث شد که دسترسی من به لغتنامههای الکترونیکی و اطلاعات مفید در وب آسان شود. چنین امکانی به من اجازه میداد که وقتی با کلمه یا جملهای مواجه میشوم به کمک ترجمه، معنای کلی آن را درک کنم و همزمان دانش واژگانیام را بهبود بدهم.
- از دوره راهنمایی تا دوم دبیرستان به همین شکل با زبان دمخور بودم و خردهیادگیریهای پراکنده داشتم. تنها چیزی که در این دوره به سبد یادگیری من اضافه شده بود درس زبان مدرسه بود که خوشبختانه به خاطر پیش زمینهای که در یادگیری زبان داشتم همه چیز را راحت یادمیگرفتم و همیشه در این درس نمرهام بیست بود. درس زبان مدرسه کمی به دامنه واژگانم افزود و مرا با ساختارهای دستوری زبان انگلیسی آشناتر کرد.
- سال دوم دبیرستان نقطه عطف فرایند یادگیری من بود زیرا در این سال بود که معلم زبان جدیدمان با گفتن جملهای، مسیر زندگیام را تغییر داد. درست در همان ابتدای سال تحصیلی به همه دانشآموزان حاضر در کلاس توصیهای کرد با این مضمون که زبان انگلیسی چیز مهمی در زندگی شماست اما قرار نیست در مدرسه یا هیچ جای دیگر آن را به شما یاد بدهند، خود شما هستید که باید به تنهایی آن را یادبگیرید.
- شنیدن این توصیه در لحظه به اعماق وجودم نفوذ و باوری خفته را بیدار کرد؛ باور به اینکه میتوانم به تنهایی زبان یادبگیرم و حتی یادگیری اثربخشتری داشته باشم. با اینکه قبل از این اتفاق هم به صورت خودآموز یادگیریهای پراکنده داشتم، این شیوه یادگیری را خیلی جدی نمیگرفتم و فکر نمیکردم کسی بتواند به این شکل زبان یاد بگیرد. اما آن روز هیجان زده از این کشف آشنا به خانه برگشتم و تصمیم گرفتم خودم به تنهایی زبان یادبگیرم.
- ابتدا به سراغ کتابهای زبانی که در خانه داشتم رفتم و با تورقشان آموختههای قبلی را مرور کردم؛ ولی برای یادگیری بیشتر نیاز به منبعی جدید و مناسب داشتم. چند روز بعد به خانه پدربزرگم رفتم و به طور کاملا اتفاقی چشمم به کتابخانه داییام افتاد. تعداد زیادی کتاب آموزش زبان آنجا بود که داییام برای کلاسهای زبانش تهیه کرده بود. از آنجایی که خود او به آنها نیازی نداشت کتابها را از او به امانت گرفتم و به خانه رفتم.
- بعد از بررسی دقیق، از بین تمام آن کتابها یکی را که گمان میکردم از همه مفیدتر و مناسبتر است انتخاب کردم. کتابی بود که واژگان زبان انگلیسی را به صورت موضوعی در صد درس آموزش میداد. کار با این کتاب را از همان روز آغاز کردم و به کمک ترجمه یادگیریام را پیش بردم.
- مطالعه آن کتاب دامنه واژگان من را به سرعت گسترش داد و کنجکاوی و اشتیاقم برای یادگیری زبان را دوباره زنده کرد. از اینجا به بعد بود که ماجراجوییهای هیجانانگیز من در دنیای زبان آغاز شد و زندگی من برای همیشه به خودش رنگ و بوی زبانی گرفت.
اشتیاق سوزان
- روز به روز در زبان بیشتر غرق میشدم؛ یادگیری هر چیز جدید مرا نسبت به وجود چیزهای دیگر آگاه میکرد و این گونه بود که من کلمه به کلمه تشنهتر میشدم. آنچه بر آتش کنجکاویام هیزم میافزود سیل اطلاعات موجود در سایتها و رسانهها بود که دنیایم را خیلی بزرگتر میکرد. علاوه بر آن پیدا کردن دوستانی هممسیر که به یادگیری مستقل زبان علاقهمند بودند قدم هایم را برای ادامه راه محکمتر کرده بود.
- کل روزهایم را پرکرده بودم از سرگرمیهای زبانی؛ از بازی و فیلم و سریال و موسیقی گرفته تا صحبت با افراد انگلیسی زبان در سایتها و تلگرام و اینستاگرام. آنقدر از یادگیری زبان لذت میبردم که هیچ کاری جز آن برایم جذابیتی نداشت.
- بعد از حدود یک سال که روز و شبم را با زبان دمخور بودم، سطح دانش و توانمندی زبانیام چنان رشد کرد که هیچکس در اطرافم چه در فضای واقعی و چه مجازی از من بهتر نبود. دیگران هم که بعد از مدتی آشنایی با من متوجه این اختلاف میشدند هر وقت سوال یا مسئلهای در یادگیری زبان داشتند به سراغ من میآمدند. سرعت رشدم آنقدر بالا بود که حتی اگر کسی پیدا میشد که از من بهتر باشد در مدت کوتاهی او را پشت سر میگذاشتم. تعجبی هم ندارد، چرا که من آنقدر درگیر زبان بودم که حتی خوابهایم هم انگلیسی شده بود.
- مدتی بعد در نزدیکی عید به نمایشگاه کتاب رفتم و برای اولین بار چند رمان زبان اصلی خریدم. من که قبل از این زمان عادت به کتاب خواندن نداشتم چنان شیفته ادبیات داستانی شده بودم که برای همیشه کتاب خواندن را به سبد یادگیریام اضافه کردم؛ و خوشحالم که تا به امروز یکی از چیزهایی که همواره مقدار قابل توجهی از درامدم را صرف آن میکنم خرید کتاب است.
- البته اثرات مثبت یادگیری زبان در من به کتاب خوان شدن محدود نمیشد؛ تغییرات مثبتی که در من ایجاد شد به قدری زیاد بود که حس میکردم کاملا به شخص دیگری تبدیل شدهام.
زبان و زندگی
- یادگیری زبان با وسیعتر کردن افق دیدم، ذهنیتم را نسبت به خیلی از مسائل تغییر داد و غنیتر کرد. آموختم چگونه جهان را از دید دیگران ببینم و آنها را درک کنم؛ این آشنایی با دیدگاههای مختلف درباره زندگی، جهان من را بزرگتر کرد و به من یاد داد چگونه با کسانی که با من تفاوت دارند مدارا کنم.
- زبان ابزاری ارزشمند بود که داشتن آن اعتماد به نفس و عزت نفسم را تقویت میکرد. همیشه به خودم میگفتم اگر توانستم زبانی جدید را به این خوبی یادبگیرم پس حتما میتوانم از پس هر کار دشوار دیگری هم بربیایم.
- به واسطه یادگری زبان به یادگیرندهای مادام العمر تبدیل شدم و به این ترتیب پایههای موفقیت شغلی و تحصیلیام را بنیان نهادم. دیگر برای یادگیری تقریبا هرچیز فقط کافی بود کمی در اینترنت به انگلیسی جست و جو کنم تا با انبوهی از اطلاعات رایگان، دانش و توانمندی خودم را ارتقا دهم.
- پرورش مهارتهای ارتباطیام از دیگر چیزهای ارزشمندی بود که به من اضافه شد. اگر در مسیر یادگیری زبان قرار نمیگرفتم شاید هیچوقت با بسیاری از دوستانم آشنا نمیشدم.
- علاقه اصلی من به علوم انسانی، ادبیات و هنر به دلیل یادگیری زبان ایجاد شد و همین بر غنای زندگی من افزود.
- علاوه بر همه اینها یادگیری زبان با افزودن سرگرمیهای متنوع به روزهایم، مانند فیلم، سریال، موسیقی و … زندگیام را لذت بخشتر کرد.
- من با زبان زندگی میکردم. آن هم زندگیای پر از شور و اشتیاق؛ برای همین، یادگیری زبان را با انجام دادن فعالیتهای مورد علاقهام ادامه دادم و اجازه ندادم رشدم متوقف شود.
- با اینکه در این نقطه به تمام اهداف زبانیام که در کودکی آرزویش را داشتم رسیده بودم، آنقدر این مسیر یادگیری، این بازی و چالش هیجان انگیز برایم جذاب بود که روز به روز به جای سیراب شدن، برای یادگرفتن چیزهای جدید تشنهتر میشدم و با حرص و ولع شدیدتر به مسیرم ادامه میدادم.
- یادگیری من هیچ نظم خاص و یا ساختار دقیقی نداشت؛ من صرفا کنجکاوی خودم را دنبال میکردم و درپی یادگیری چیزهایی میرفتم که مرا ذوق زده میکردند. اما بعد از مدتی احساس کردم اگر کمی شیوه یادگیری خودم را منظم کنم و هدفمند و با برنامه پیش بروم میتوانم دستآوردهای بیشتری داشته باشم؛ و خوشبختانه آنچه در ادامه برایم اتفاق افتاد مرا درست در همین مسیر قرار داد.
معمای بحث برانگیز
- روزی وقتی در حال پرسه زدن در اینترنت برای دریافت خوراک روزانهام بودمم به کتابی برخوردم که در مورد شیوههای اثربخشتر کردن یادگیری زبان بود. این موضوع برایم به شدت جذابیت داشت و به همین دلیل همه آن کتاب را بدون وقفه در چند ساعت خواندم؛ بعد از آن متوجه بسیاری از کارهای درست و غلطی که انجام داده بودم شدم و برای یادگیری بهتر در آینده نقشهای جدید طراحی کردم.
- آشنا شدن با نکاتی درباره اثر بخشتر کردن یادگیری زبان، مرا نسبت تکنیکهای یادگیریام حساس کرد و باعث شد قبل از انجام هرکاری از اثربخشی آن مطمئن شوم. این وسواس در نهایت برای من این سوال را ایجاد کرد که «بهترین روش یادگیری زبان انگلیسی چیست؟» و یا به عبارت دیگر «چگونه میتوان زبان انگلیسی را به بهینهترین شکل ممکن یاد گرفت؟».
- برای پیدا کردن جواب این سوال در اینترنت هر مطلب مرتبطی را که پیدا میکردم میخواندم و با هر شخصی که حس میکردم در این زمینه اطلاعات دارد صحبت میکردم. ولی تمام این تلاش ها برای یافتن بهترین روش نه تنها مرا به جواب نرساند بلکه حتی مرا گیجتر کرد؛ چرا که هر کسی در پاسخ به این سوال نظری داشت و فهمیدن اینکه کدام نظر درست است برایم غیرممکن بود.
- وقتی با این حجم از اطلاعات متناقض مواجه شدم، تصمیم گرفتم که بهترین روش یادگیری زبان را پیدا کنم تا خودم و دیگر زبانآموزان را یک بار برای همیشه از این سردرگمی خلاص کنم.
- این تصمیم به شدت و قوت خود در سر من بود تا اینکه به سال چهارم دبیرستان رسیدم و در گیر و دار آمادگی برای کنکور، مجبور شدم برنامههای تحقیقیام را به تعویق بیاندازم.
بخش دوم: مربی زبان
سرگردانی و گمشدگی
- سال آخر دبیرستان، من و همه همکلاسیهایم برای موفقیت در کنکور به جنب و جوش افتاده بودیم. در آن زمان تصور میکردم که میخواهم پزشک شوم و برای همین تمام وقت و انرژیام را به مطالعه درسهای کنکور اختصاص میدادم. از آنجایی که دیگر زمانی برای انجام کارهای دیگر نداشتم، مطالعه زبان را تقریبا به طور کامل متوقف کردم.
- مطالعه منظم دروس برای کنکور به خودی خود واقعا دشوار بود و این فکر که قرار است با این آزمون سرنوشت زندگیمان تعیین شود فشار و استرس را بیشتر میکرد. تحمل کردن این حجم از فشار ذهنی-روانی بعد از مدتی باعث شد به این فکر کنم که «آیا من واقعا میخواهم پزشک شوم؟»
- درست در این شرایط بود که متوجه شدم نمیدانم از زندگیام چه میخواهم. برای اولین بار در زندگیام گم شده بودم؛ نمیدانستم «که هستم» و مهمتر از آن «که میخواهم باشم».
- در همان اوضاع پرفشار، درس خواندن را متوقف کردم و به فکر فرو رفتم. سعی کردم فلسفه زندگیام را از نو بررسی کنم تا از این سرگردانی رها شوم. حاصل همه این فکرها در نهایت این شد که من واقعا نمیخواهم پزشک شوم و علاقه اصلی من در زبان است.
- برای تحقیق درباره آینده حرفهای زبان انگلیسی به سراغ اینترنت و اطرافیان رفتم ولی متاسفانه چیزی جز یاس و دلسرد شدن دستگیرم نشد. تقریبا همه میگفتند که زبان به درد نمیخورد و آیندهای ندارد.
- در دوراهی وحشتناکی گرفتار شده بودم؛ چه باید میکردم؟ سختی و فشار پزشک شدن را برای رسیدن به آب و نان تحمل میکردم، یا علاقهام را پی میگرفتم و با آیندهای موهوم دست و پنجه نرم میکردم؟ از آنجا که ترس از بیپولی به جانم افتاده بود ابتدا مدتی مطالعه برای پزشک شدن را از سر گرفتم؛ ولی چیزی نگذشت که نتوانستم این فشار پوچ را تاب بیاورم و از این کار برای همیشه دست کشیدم.
- روزی که به دنبال راه چاره در اینترنت جست و جو میکردم به سایتی برخوردم که توسط عدهای از دانشجویان نخبه ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی اداره میشد. در این سایت تفاوت گرایشهای مختلف زبان انگلیسی و آینده شغلی آنها به صورت واقعگرایانه توضح داده شده بود. برایم جالب بود که این افراد هم درکار خودشان موفق بودند و هم از وضعیتشان رضایت داشتند.
- پیدا کردن افراد موفق حوزه مورد علاقهام در آن شرایط برایم دلگرمی بزرگی بود. علاوه بر آن، ذهنیتم درباره موفقیت حرفهای به واسطه خواندن تجربیات آنها به کلی تغییر کرد. فهمیدم به جای اینکه به دنبال حوزه مناسب خودم باشم، بهتر است سعی کنم با بهترین شدن در حوزه مورد علاقهام، شخص مناسب آن حوزه باشم؛ با اینکار دیگر امکان نداشت که آینده موفقی نداشته باشم. از خودم هم مطمئن بودم زیرا علاقهم در میدانستم که چه عشق سوزانی به زبان دارم و چقدر حاضرم برای بهترین شدن در آن تمام خودم را به کار بگیرم.
- بعد از این اتفاق تصمیم نهاییام را برای دنبال کردن رشته زبان انگلیسی گرفتم. هنوز کاملا مطمئن نبودم که مدرس خواهم شد یا مترجم ( البته همیشه تدریس را قلبا به ترجمه ترجیح میدادم) بنابراین رشته ادبیات انگلیسی را هدف گرفتم تا بتوانم فرصتی برای تجربه هردو داشته باشم. ضمن اینکه ادبیات برایم جذابیت داشت و فرصتی برای آشنایی بیشتر با تمدن غرب فراهم میکرد. دوست داشتم حتما در یکی از بهترین دانشگاههای تهران تحصیل کنم تا از اساتید خبره یادبگیرم و در کنار نخبهها باشم.
- وقتی این تصمیم را با خانوادهام درمیان گذاشتم در کمال ناباوری با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم. حالا نه تنها در درون، که در بیرون هم تنشها بر روح و روان من سوهان میکشید. با این حال من تصمیمم را گرفته بودم و دور از چشم خانواده به یادگیری خودم ادامه دادم؛ در عوض بهای رسیدن به خواستهام را گاه و بیگاه با گفت و گوهای پر تنش میدادم. هراس و اضطراب همدم لحظههایم شده بودند ولی نتوانستند مرا از گام برداشتن منصرف کنند.
- از نیمه دوم سال تحصیلی، من و همکلاسیهایم دیگر به کلاس درس نمیرفتیم و فرصتی مهیا شد تا از تمام ظرفیت روزهایم برای مطالعه استفاده کنم. میدانستم که چارهای جز موفقیت ندارم و باید برای بهترین شدن در حرفهام حداکثر تلاشم را بکنم.
- هر چقدر که به روز آزمون اصلی نزدیکتر میشدم، رتبههای بهتری در آزمونهای آزمایشی میآوردم و همیشه در منطقه نفر اول بودم. اعضای خانواده هم با دیدن این نتایج و شور و اشتیاق من برای رسیدن به هدفم، کم کم به آینده درخشان من در این مسیر ایمان آوردند و تلاشهایم را حمایت کردند.
- در روز آزمون اصلی احساس رهایی میکردم؛ هیچ استرسی نداشتم زیرا میدانستم که همه تلاشم را کردهام و نتیجه هرچه باشد حداقل به خودم بدهکار نیستم. به خونسردترین شکل ممکن سر جلسه آزمون نشستم و پاسخ دادن به سوالات را آغاز کردم.
- با اینکه مطمئن بودم آن سال در یکی از دانشگاههای تهران قبول خواهم شد، متاسفانه به دلیل اتفاقی پیشبینی نشدهای که در جلسه آزمون رخ داد، فرصت پاسخ به سوالات عمومی را پیدا نکردم و در آن سال (1397) رتبه مورد نظرم را کسب نکردم.
- حین برگشت به خانه با اینکه از اتفاقی که افتاده بود خوشحال نبودم ولی حس بدی هم نداشتم. سعی کردم به جای غصه خوردن، هدف و برنامه جدیدی برای سال آینده بریزم. وقتی به خانه رسیدم مسئله را با خانواده در میان گذاشتم و از همان روز مطالعه برای آزمون سال آینده را آغاز کردم.
- یک سال آینده به من زمان تنفس و پرداختن به بخشهای دیگر زندگی را داد. هم درس میخواندم، هم ورزش میکردم، هم با خانواده و دوستان وقت میگذراندم و هم علاقهمندیهای شخصیام را دنبال میکردم. دوباره فرصتی پیدا شده بود که کنجکاویام برای یادگیری زبان را پیبگیرم، کتابهایی را که برایم جذاب هستند بخوانم، فیلم ببینم، موسیقی گوش کنم، پیاده روی کنم، و شاید از همه مهمتر درباره زندگی فکر کنم.
- در طول همین سال بود که به واسطه آشنایی با مدرسه نویسندگی به نوشتن علاقهمند شدم و قلم زدن را در خلوت خودم آغاز کردم. نوشتن به من کمک کرد که ساختارمندتر فکر کنم و آرامش روانی بیشتری داشته باشم؛ و این برای ذهن پریشان آن زمان من مانند آب گوارایی بود برای کسی که مدتهاست تشنه مانده.
- بالاخره روز موعود بعد از یک سال رسید و این بار همه چیز طبق برنامه پیش رفت؛ آنقدر بر آزمون مسلط شده بودم که یک ساعت وقت اضافه آوردم و زودتر بلند شدم. خوشحال بودم که توانستم به خواستهام برسم اما بعد از چند لحظه به یاد آوردم که راه درازی در پیش دارم و باید برای آینده خودم را آماده کنم.
- در فاصله بعد از آزمون تا انتخاب رشته، همه کارهای دیگرم را متوقف کردم، قلم و دفتری برداشتم و شروع کردم به فکر کردن درباره آینده. از صبح تا شب یا در حال نوشتن بودم و یا در حال پیاده روی برای استراحت. سعی داشتم با این کار راه زندگی را برای خودم روشن کنم تا از همه فرصتهایم به بهترین شکل بهره ببرم. در پایان آن دوره کوتاه حدود 120 صفحه دست نویس فکر کرده بودم و کاملا برایم شفاف شده بود که میخواهم با زندگیام چه بکنم.
- بعد از اعلام نتایج در اواخر تابستان 1398، در رشته ادبیات انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی تهران قبول شده بودم. تصور اینکه در قطب علوم انسانی ایران قرار است با چه اساتیدی و چه نخبگانی مواجه شوم برایم هیجان انگیز بود. دوست داشتم که هرچه سریعتر به آنجا بروم و فصل بعدی زندگیام را آغاز کنم.
- بعد از اینکه اطرافیانم از این اتفاق خبر دار شدند از راههای مختلف تبریک خود را به من رساندند؛ جالب این بود که تقریبا همه کسانی که در گذشته با تصمیم من مخالفت میکردند و حتی گاها آن را مسخره میکردند جز این افراد بودند. این پیشامد باعث شد دیگر حرفهای دیگران دربارهام را آنقدر جدی نگیرم.
قدمهای نخستین
- بعد از قبولی در دانشگاه، تمام عزمم را جزم کردم که در چهارسال کارشناسی با مطالعه فروان آنقدر خودم را توانمند کنم تا بتوانم به عنوان متخصصی درجه یک در زمینه مورد علاقهام فعالیت کنم، مفید باشم و آینده مالی خودم را بسازم. با این ذهنیت وسایلم را جمع کردم و رهسپار تهران شدم.
- سبک زندگی مستقل و مسئولانهام در خوابگاه دانشجویی مرا نسبت به زندگی هوشیارتر کرده بود؛ از هر زمانی منظمتر بودم و سعی میکردم از تمام فرصتهایی که در اختیارم بود به بهترین شکل استفاده کنم. برای خودم قوانینی سختگیرانهای داشتم؛ سعی میکردم کمتر بخوابم و بیشتر مطالعه کنم.
- تنها مسئلهای که در این زمان با آن مواجه بودم این بود که هنوز انتخاب نکرده بودم که میخواهم تدریس را ادامه دهم یا ترجمه را. برای همین از اساتید و کسانی که در این زمینه تجربه داشتند مشورت میگرفتم تا به انتخاب درستی برسم.
- در همان هفتههای اول بود که یکی از اساتید ترم اولم به من گفت:«تو میتوانی در این حوزه به هرچیزی که میخواهی برسی، کافیست برای آن تلاش کنی». توصیه کرد که توانمندی زبانیام را در زبان انگلیسی ارتقا بدهم، در موسسات زبان تجربه تدریس کسب کنم و پس از آن به فکر کار کردن برای خودم و راه اندازی کسب و کار شخصی باشم. از آنجایی که قلبا به یادگیری و یاددهی علاقه داشتم، بعد از شفاف شدن مسیر موفقیت در این حوزه مصمم شدم که به صورت تخصصی روی آموزش زبان کار کنم.
- بعد از آن از هر فرصتی برای ارتقای مهارتهایم در سطح حرفهای استفاده میکردم. مدام از طریق خواندن کتاب و گوشکردن به پادکست در معرض زبان بودم و سعی میکردم از چیزهایی که میآموزم حین صحبت کردن با همکلاسیهایم در فضای مجازی یا به صورت حضوری استفاده کنم.
- تا اواسط ترم اول به همین شکل پیش رفتم تا اینکه روزی به خودم جرات دادم که برای کار در موسسهای نزدیک به خوابگاه دانشگاهیام رزومه ارسال کنم. بعد از مدت کوتاهی برای دعوت به مصاحبه با من تماس گرفته شد که خوشبختانه به خوبی پیش رفت. پس از آن هم آزمونی کتبی و شفاهی از من گرفته شد و درنهایت از من خواسته شد که در دوره تربیت مدرس شرکت کنم تا برای تدریس آماده شوم.
- در طول این دوره چیزهای زیادی درباره یادگیری و یاددهی آموختم ولی شاید مهمتر از همه این بود که متوجه شدم هیچ بهترین روشی برای یادگیری زبان وجود ندارد و مدرسان زبان باید با داشتن آگاهی کامل نسبت به همه روشهای کشف شده تا کنون، بهترین شیوه تدریس را در هر شرایط پیش بگیرند. با این ذهنیت بعد از دوماه دوره را به پایان رساندم وبه طور رسمی فعالیتم به عنوان مدرس زبان را آغاز کردم.
- در اولین ترم تدریسم فقط یک کلاس برداشتم تا فرصت کافی برای آماده سازی و عملی کردن چیزهایی که یادگرفته بودم داشته باشم. قصد داشتم بعد از تقویت اعتماد به نفسم به عنوان یک مدرس تعداد کلاسهایم را هم افزایش دهم.
- روز اول تدریسم در اواخر سال 1398 بسیار پر انرژی وارد کلاس شدم و خودم را به زبانآموزان معرفی کردم. در کمال ناباوری همه زبان آموزان خسته، کم انگیزه و بیتوجه بودند. مواجه با چنین کلاسی به عنوان اولین تجربه باعث شد تصویر رویاییای که از تدریس داشتم از بین برود و واقعیت تلخ جایگزین آن شود.
- به هرحال به هر شکلی که بود آن کلاس را به پایان رساندم و به سراغ سرپرست دپارتمان آموزش رفتم. درست یادم میآید که به او گفتم احساس میکنم تمام آرزوهایی که برای تدریس داشتم در یک ساعت و نیم از بین رفت. ولی او ضمن تحسین تلاشهایم برای خلق بهترین تجربه یادگیری به من توصیه کرد که زود قضاوت نکنم و به خودم زمان بدهم. گفت اکثر مدرسین در ابتدای کارشان چنین حسی را تجربه میکنند ولی مطمئن باش به مرور زمان شرایط بهتر میشود.
- با اینکه چندان به بهتر شدن شرایط امیدی نداشتم تصمیم گرفتم که به تجربه سرپرست آموزش اطمینان کنم و به کارم ادامه دهم. خوشبختانه پس از مدتی شرایط واقعا بهتر شد. من توانسته بودم با زبان آموزان کلاسم ارتباط بهتری بگیرم و شور و نشاط را به کلاس برگردانم. علاوه بر آن بودن در کلاس درس باعث میشد احساس سرزندگی کنم و انرژی بگیرم. حتی بازخوردهای مثبتی از سرپرست آموزش هم دریافت میکردم که گاها زبان آموزان تعریف شیوه تدریسم را میکردند.
- همه این اتفاقات باعث شد نسبت به تدریس دیدگاه واقعگرایانهتری داشته باشم؛ همه چیز عالی نبود، ولی خیلی هم بد نبود. ساختن کلاسی آرمانی صرفا نیاز به صرف زمان و انرژی بیشتر داشت و رسیدن به آن فقط با صبوری ممکن بود. برای همین سعی میکردم هر کلاس را بهتر از کلاس قبل برگذار کنم تا بالاخره به بهترین خودم در تدریس برسم.
- تقریبا در اواخر اولین ترم تدریسم دوباره به نکتهای پی بردم؛ شیوهای که در آموزشگاه برای تدریس زبان به کار گرفته میشد تاثیر چندانی بر یادگیری زبان آموزان نداشت. بسیاری از کارهایی که باید در کلاس برای آموزش زبان انجام میدادم را خود زبان آموزان میتوانستند به تنهایی در خانه به شکل بهینه تری انجام دهند. علاوه بر آن یادگیری زبان نیاز به تمرین بسیار داشت و صرف آمدن به کلاس نمیتوانست کاری برای زبان آموزان بکند؛ چه بسا اگر همین زمان کلاس برای تمرین اصولی در خانه صرف میشد نتیجهی بهتری به بار میآمد.
- در ابتدا این فکر صرفا در ذهنم غوطهور بود ولی وقتی با مدرسهای دیگر و زبانآموزانی که به آنها دسترسی داشتم گفت و گو کردم، گمان من به یقین بدل شد. متوجه شدم قریب به اتفاق زبان آموزان موفق کسانی هستند که یا صرفا به صورت خودآموز و یا از ترکیب کلاس آموزشگاه و خودآموزی استفاده میکردند. در مقابل، زبان آموزانی که صرفا به کلاس آموزشگاهی اکتفا کرده بودند و هیچگونه خودآموزیای نداشتند ممکن بود سالیان سال در کلاسهای درس شرکت کنند ولی نتیجه مطلوبی نگیرند. در هر حال خودآموزی موضوعی کلیدی بود.
- از طرف دیگر، زمان و انرژی بسیاری که باید برای آماده سازی محتوای کلاس صرف میکردم در مقابل حقوق ناچیز تدریس و بدتر از آن نتیجه نگرفتن زبان آموزان اصلا توجیه منطقی نداشت. از این رو به این فکر افتادم که با رجوع به تجربه یادگیری خودم و استخراج نکاتی که رعایت کردم، توصیههایی کاربردی برای بهینه کردن یادگیری زبان آموزان ترتیب بدهم. از همان لحظه حس کردم که ممکن است روزی این ایده را به کسب و کاری موفق تبدیل کنم.
- ولی درست قبل از نوروز 1399 اتفاقی افتاد که تمام برنامههای زندگیام را دگرگون کرد و مانع از این شد که مسیر اصلی زندگیام را پیگیری کنم. شیوع کرونا باعث شد به اجبار کار و تحصیل متوقف شود و من و هم دورهایهایم به شهرهایمان بازگردیم.
بارقه امید در دل تاریکی
- بازگشت به اهواز و ملاقات با خانواده و دوستان بعد از چندماه خوشایند بود. به این امید که موج کرونا زود فروکش کند و همه چیز به حالت سابق برگردد به خودم فرصتی برای استراحت دادم تا پس از بازگشت به تهران با انرژی بیشتری کارم را ادامه دهم؛ اما برخلاف پیشبینیهایم کرونا به این زودیها قصد رفتن نداشت.
- مدتی بعد از عید که به ماندگار بودن کرونا مطمئن شده بودم تصمیم گرفتم که خودم را با شرایط پیش آمده وفق دهم. همه زندگیام به محیط خانه و فضای آنلاین محدود شده بود؛ درس و کار و زندگی فقط به کمک تکنولوژی میچرخید.
- این شرایط من و بسیاری از اطرافیانم را در حالت آمادهباش و اظطراب دائمی قرار داده بود. روزمرگی و ملال روانم را افسرده و شور و شوق سوزانم را روز به روز کم نور تر میکرد. تمام برنامههایی که داشتم به شکل عجیب و غریبی بهم ریخته بود و غیرقابل پیشبینی بودن آینده مرا در بلاتکلیفی گرفتار کرده بود.
- تنها چیزی که در این شرایط حالم را بهتر میکرد غرق شدن در کار و برداشتن قدمهای کوچک به سمت اهدافم بود. سعی میکردم خودم را با تقویت مهارتهایم و برگذاری کلاسهای آنلاین مشغول نگه دارم تا از فکر کردن به چیزهای به درد نخور در امان باشم. درس دانشگاه دیگر آنقدرها ترغیبم نمیکرد و گفت و گو با اطرافیان هم جز بدتر کردن حالم نتیجهای نداشت.
- تدریس آنلاین فضایی کاملا متفاوت با شیوه آموزش حضوری داشت و هر آنچه تا کنون آموخته بودم را باید با این فضا تطبیق میدادم؛ ولی بعد از برگذاری چند کلاس متوجه شدم که این شیوه آموزش را به رقیب کهنهکارش ترجیح میدهم. تدریس آنلاین کار را برای من و زبان آموزانم بهینهتر کرده بود؛ از آن جهت که رفت و آمدهای اضافی را حذف کرده بود، استفاده از ابزار و محتوای کمک آموزشی را در کلاس راحت تر کرده بود، و مهمتر از همه فضایی را برای ارتباط بیشتر با زبان آموزانم بیرون از کلاس ایجاد کرده بود.
- به دلیل زمان بیشتری که در اختیار داشتم فرصت کردم که خیلی بیشتر از قبل برای یادگیری خودم وقت بگذارم و به این فکر کنم که چگونه یادگیری را برای زبان آموزانم بهینه کنم. تلاش میکردم که لذت یادگیری را به زبان آموزانم بچشانم تا به آن علاقهمند شوند و مشتاقانه به دنبال بیشتر دانستن باشند. گاهی وقتی زبان آموزان تشنه را در کلاس شناسایی میکردم، با دادن پیشنهادهایی برای مطالعه خارج از کلاس کنجکاوی آنها را زنده نگه میداشتم.
- با اینکه کلاسهای درس حس و حالم را خیلی خوب میکرد، متاسفانه از نظر مالی اوضاع چندان رضایت بخش نبود. این موضوع باعث میشد در پی فرصتهایی بگردم که بتوانم برای خودم کار کنم و یا کسب و کاری شخصی داشته باشم.
- در یکی از روزهایی که مشغول آماده سازی طرح درس کلاسهایم بودم یکی از همکلاسی های دوره دبیرستانم با من تماس گرفت و پیشنهاد همکاری در تیمی کوچک را به من داد. هدف این تیم یادگیری حرفهای طراحی سایت و کسب درامد از طریق گرفتن پروژه بود. چنین پیشنهادی در شرایطی که داشتم به شدت برایم جذاب بود؛ میتوانستم با همکاری در این تیم هم مهارتی بیاموزم که درامد قابل توجهی داشت و هم زمینههای لازم برای داشتن کسب و کاری شخصی را فراهم کنم. بنابراین بعد از ملاقات با اعضای تیم، پیشنهاد همکاری را پذیرفتم و یادگیری طراحی سایت را آغاز کردم.
- در طول دوره آموزشی که داشتم، تدریس را نیز به صورت موازی ادامه دادم. شبانه روز فقط درگیر کار بودم و هیچ وقت اضافهای برای خودم نداشتم. آنقدر مجذوب کار شده بودم که کششم را نسبت به درس دانشگاه کاملا از دست داده بودم.
- در همین دوره بود که من با بسیاری از بزرگان حوزه آموزش زبان در ایران و جهان آشنا شدم، دوره های مختلفی را برای ارتقای توانمندیهایم گذراندم و کتابهای ارزشمندی را مطالعه کردم. به واسطه شبکه ارتباطی که ساخته بودم تدریس در موسساتی دیگر را نیز تجربه کردم و حتی به صورت خصوصی هم زبان آموز داشتم. یادگیری برایم اولویت بود و از این رو از هر فرصتی برای کسب تجربه بیشتر استفاده میکردم.
- .نزدیک به انتهای سال 1399 آموزشهای مربوط به طراحی سایت به پایان رسید و اعضای تیم برای گرفتن پروژه آماده بودند. ولی درست قبل از اینکه زحمات اعضای تیم به نتیجه برسد مشکلاتی پیش آمد که باعث شد تیم منحل شود و اعضا از هم دور بیفتند. با اینکه برای کسب این مهارت ساعتهای زیادی را صرف کرده بودم اما هیچوقت از طراحی سایت پولی درنیاوردم.
- اگرچه تلاشهای ما در نهایت به ثمر نرسید، اما همکاری با این تیم کوچک چیزهای زیادی به من آموخت و برای بسیاری از موفقیتهای زندگی آیندهام زمینه سازی کرد؛ به همین دلیل بعد از این اتفاق حس پشیمانی و اندوه خاصی نداشتم و به مسیر خودم ادامه دادم.
- کمی قبل از منحل شدن تیم با موسسه باران آغاز به همکاری کرده بودم. کار در باران با موسسات دیگر خیلی تفاوت داشت؛ از این رو که رویکرد آموزشی باران به شدت نوآورانه و بهینه بود. مشغول بودن در چنین فضایی آنقدر برایم لذت بخش بود که همکاری خودم با دیگر موسسات را متوقف کردم و همه وقت و انرژیام را به باران اختصاص دادم.
- با کار در باران برای اولین بار درامد قابل توجهی را صرفا از راه تدریس کسب کردم. علاوه بر آن فرایند آموزشی به قدری سیستم سازی شده بود که خدمت رسانی به زبان آموزان به آماده سازی زیادی نیاز نداشت؛ در نتیجه در طول روز و هفته وقت بیشتری برای خودم داشتم.
- بعد از مدتی کار در باران توانستم توصیههایی کاربردی تحت عنوان «مهارتهای زبان آموزی» تدوین کنم و در روند آموزش با زبان آموزانم به اشتراک بگذارم. برایم جالب بود که اکثر زبان آموزان با ساده ترین اصول یادگیری زبان آشنا نبودند و بعد از به کاربستن این اصول چقدر یادگیری بهینه تری را تجربه میکردند.
- دیدن نتایج یادگیری زبان آموزانم مرا ترغیب کرد که بر موضوع بهینه سازی یادگیری زبان بیشتر تمرکز کنم و تحقیقاتم در این مورد را آغاز کنم. حین مطالعه منابع مختلف به اهمیت و پتانسیل بالای این موضوع پی بردم و از آنجایی که تا به حال در ایران هیچ فعالیت منسجمی در این زمینه صورت نگرفته بود، تصمیم گرفتم که کسب و کاری آموزشی در این حوزه راهاندازی کنم تا به زبان آموزان کمک کنم که یادگیری اثر بخشتری داشته باشند.
تلاش و پشتکار
- در تابستان سال 1400 اکثر وقت آزادم را به خواندن کتابهای تخصصی گذراندم تا پاسخی جامع برای سوال «چگونه زبان را بهینه یادبگیریم؟» پیدا کنم. علاوه بر آن به صورت موازی در کلاس نویسندگی خلاق مدرسه نویسندگی هم شرکت کرده بودم تا بتوانم نتیجه تحقیقاتم را در قالب متن به شکلی درخور عرضه کنم.
- از اواخر همان تابستان نوشتن مقالهای جامع در پاسخ به «چگونه زبان انگلیسی را بهینه یادبگیریم؟» آغاز کردم. انجام این پروژه کار فکری به شدت سنگینی بود و وقت و انرژی زیادی از من میگرفت، اما تصور اینکه نتیجه این کار چقدر یادگیری را برای زبان آموزان آسانتر میکند برای ادامه کار به من انگیزه میداد.
- در مراحل آخر نوشتن مقاله، وقتی فقط به اندازه چند صفحه از کار باقی مانده بود، به بیماری کرونا مبتلا شدم. وخامت اوضاع جسمانی من به قدری بود که نمیتوانستم به هیچ عنوان از تخت بلند شوم. علاوه بر آن دور بودن از کار و شرایط آن زمان باعث شده بود اصلا روحیه خوبی نداشته باشم. تنها چیزی که در آن شرایط باعث شد دوام بیاورم این بود که بعد از برگشتن به حالت عادی، نتیجه تحقیقاتم را به دست زبان آموزان برسانم؛ نمیتوانستم بپذیرم که قبل از انجام این رسالت از دنیا بروم.
- خوشبختانه پس از بازیابی سلامتیام توانستم کار را به پایان برسانم؛ پس از طراحی سایتم در آبان ماه همان سال، مقاله را در آن آپلود کردم. از اینکه توانسته بودم کار را به پایان برسانم خوشحال بودم ولی هنوز مشکلی وجود داشت.
- نوشتن آن مقاله بلند باعث شده بود ظرف آموختههای من کاملا خالی شود و در نتیجه خلاهای موجود در دانستههایم را ببینم. مجموع آنچه نوشته بودم هنوز کامل نبود و نیاز به پخته شدن داشت. بنابراین دوباره به فرایند تحقیق بازگشتم و کتابهای بیشتری را مطالعه کردم.
- در اواخر سال 1400 دانشگاهها دوباره حضوری شد و دوباره به تهران برگشتم. حضور در فضای دانشکده به من فرصت این را داد که با اساتید برجسته حوزه آموزش زبان علامه مصاحبه کنم و سولات علمیام را از آنها بپرسم.
- در پایان آن ترم تحصیلی به جواب اکثر سوالاتم رسیده بودم و دیگر زمان آن رسیده بود که مقاله را به روزرسانی کنم. در تابستان سال 1401 کار بازنویسی را شروع کردم و پس از چهار ماه در ابتدای سال تحصیلی جدید به پایان رساندم.
- حاصل تمام تحقیقاتم این بود که بیهنهترین شکل یادگیری زبان در صورتی اتفاق میافتد که زبانآموز مسئولیت یادگیری را به عهده بگیرد و کاملا خودجوش یادگیریاش را پیش ببرد. برای همین هم نام آن مقاله جامع را «زبان آموزی مستقل» گذاشتم.
- بعد از پایان این پروژه بزرگ شرایط برای ارائه محصولات و خدمات آموزشی بر روی سایت مهیا شده بود اما به دلیل شرایط سیاسی کشور و قطعی اینترنت تصمیم گرفتم که کار را متوقف کنم تا در شرایط بهتری از کسب و کارم رونمایی کنم.
سکوی پرتاب
- بعد از عادی شدن نسبی شرایط کشور و انجام بازبینیهای لازم در استراتژی کلی کسب و کار، کارهای نهایی مربوط به آمادهسازی سایت و رسانهها تا پایان سال 1401 انجام شد و دیگر همه چیز برای شروعی قدرتمند مهیا بود.
- تمام موانعی که تا آن لحظه پشت سر گذاشته بودم با وجود تمام خستگیها مرا برای ادامه مسیر و به سرانجام رساندن کار مصممتر کرده بودند. باید هرطور که شده بود حاصل زحماتم را به دست زبانآموزان میرساندم تا کارم به ثمر برسد.
- بالاخره در نوروز 1402 این کسب و کار فعالیت رسمی خودش را با تولید محتوای آموزشی رایگان و همچنین ارائه خدمات و محصولات آموزشی آغاز کرد.
بخش سوم: زبان آموزی مستقل
اکنون فصل جدیدی در زندگیام آغاز شده است و آینده نوید سفری دور و دراز را میدهد. هیچ سفر سازندهای آسان نیست، اما سختیهای این مسیر به دلیل تغییر مثبتی که در زندگی دیگران ایجاد میکند، معنادار ونشاطآور است. میخواهم به زبانآموزان بسیاری کمک کنم که استقلال خود را در مسیر یادگیری زبان به دستآورند و به بهنیهترین شکل ممکن به اهداف زبانیشان برسند.
باور من به این مسیر به قدری عمیق است که هرگاه کسی از من درباره بهترین شیوهای که برای یادگیری زبان میشناسم بپرسد، و یا حتی وقتی که خودم تصمیم به یادگیری زبانی جدید داشته باشم، زبانآموزی مستقل اولین گزینهای است که به آن فکر میکنم. همین باور باعث شده که نتوانم خلا آموزشی موجود در این زمینه در کشورمان را تحمل کنم و برای پرکردن آن این فضای آموزشی را راهاندازی کنم. برای انجام دادن این رسالت بزرگ و تبدیل شدن به رهبر فکری زبانآموزان مستقل، قصد دارم با تولید محتوای آموزشی اصولی و منسجم، شیوه یادگیری زبانآموزان را ساماندهی کنم و این فضای آموزشی را به پایگاه مرجع معتبری برای همه کسانی تبدیل کنم که میخواهند به طور مستقل به یادگیری زبان بپردازند.
به این فکر میکنم که روزی به جایگاه حرفهای ترین مربی زبان انگلیسی برسم؛ میدانم کهکشانی از چیزها برای یادگرفتن در پیش دارم و برای رسیدن به چنین جایگاهی باید خیلی رشد کنم. به همین دلیل اهدافی برای ارتقای توانمندیهایم تعیین کردهام تا مربی اثرگذارتری باشم و در زندگی زبانآموزانم تغییر مثبت ملموس ایجاد کنم:
- ادامه دادن تحصیلات تکمیلی در مقطع کارشناسیارشد در رشته آموزش زبان انگلیسی
این کار کمک میکند که بتوانم حرفهای خودم را به شکل علمیتری بیان کنم.
قصد دارم که مقاله پایان نامه ارشدم را در موضوع زبانآموزی مستقل بنویسم و بعد از آن هم به پشتوانه این ذخیره علمی کتابی را به زبان ساده فهم در همین زمینه به چاپ برسانم. در مورد ادامه دادن تحصیلات تا مقطع دکترا هنوز تصمیمی نگرفتهام.
- گرفتن مدرک IELTS
این کار کمک میکند که خیال خودم و زبانآموزانم از بابت دانش و توانش زبانیام راحتتر باشد.
البته یادگیری زبان هیچ نقطه انتهایی ندارد و همیشه چیزهای بیشتری برای یادگرفتن وجود خواهد داشت. بنابراین بعد از گرفتن این مدرک نیز همچنان به صورت روزانه به یادگیری زبان انگلیسی میپردازم و حتی شاید یادگیری زبان یا زبانهای دیگری را هم آغاز کنم. همیشه دوست داشتم به روش زبانآموزی مستقل زبانی جدید را از صفر تا صد بیاموزم و اثر بخشی این شیوه را از نو تجربه کنم.
- گرفتن مدرک CELTA
این کار کمک میکند که خیال خودم و زبانآموزانم از بابت اثربخشی توصیههایم راحتتر باشد.
احتمالا بعد از گذراندن این دوره سراغ DELTA و TESOL هم بروم. البته علم آموزش زبان را نمیتوان صرفا در یک یا چند دوره خلاصه کرد؛ بنابراین حتی بعد از گذراندن این دورهها با دنبال کردن بزرگان حوزه آموزش زبان، شرکت در گردهماییها، خواندن کتابها و مقالات مختلف و تفکر مکتوب درباره تجربیاتم، خودم را به روز نگه خواهم داشت.
- ارتقای مهارتهای ارتباطی
این کار به من کمک میکند تا نفوذ کلامم را بیشتر کنم و پیامهایم را به شکل موثرتری به زبانآموزانم منتقل کنم.
علاقه من به کاربرد ارتباطی زبان مرا به یادگیری مهارتهایی مثل، نویسندگی و سخنرانی، مذاکره و فروش، رهبری و کاریزما سوق میدهد؛ قصد دارم یک به یک این مهارتها را در متمم بیاموزم.
علاوه بر آن با به کارگیری آموختههایم در فرایند تولید محتوای آموزشی، به صورت روزانه این مهارتها را تمرین میکنم.
حتم دارم روزی خواهد رسید که نتیجه تمام زحماتم را در زندگی زبانآموزانم به شکل ملموس ببینم و به اینکه امروز تصمیم گرفتم این رسالت را به سرانجام برسانم افتخار کنم.
این داستان ادامه دارد…
کمکی که در حال حاضر میتوانم به رشد و پیشرفت شما بکنم
اگر زبانآموز هستید و میخواهید به زبان انگلیسی مسلط شوید، میتوانم از راههای زیر به شما کمک کنم:
- مقالههای اصلی و فرعی سایت
در مقاله اصلی سایت، «راهنمای جامع زبان آموزی مستقل»، در این باره حرف زدهام که چگونه میتوان با آموختن مهارتهای زبانآموزی و پذیرش مسئولیت یادگیری به زبانآموزی مستقل تبدیل شد و از صفر تا صد زبان انگلیسی را بدون کلاس و مربی به بهینهترین شکل ممکن یادگرفت. همچنین در مقالههای فرعی به ریز موضوعات مربوط به همین مطلب میپردازم تا فهم عمیقتری از مطالب اصلی حاصل شود. با خواندن این مقالهها مسیر زبانآموزی برایتان کاملا شفاف میشود و قادرخواهید شد بلافاصله یادگیری زبان انگلیسی را شروع کنید و یا به شکل اثر بخشتری ادامه دهید.
- محتوای موجود در رسانهها
در صفحه اینستاگرام و کانال تلگرامم به یادآوری مهمترین نکات زبانآموزی مستقل، تقویت انگیزه برای شروع و ادامه زبانآموزی و آموزش نکات کاربردی جدید میپردازم. میتوانید با دنبال کردن من در این رسانهها سوخت فکری لازم برای زبانآموزی را دریافت کنید.
- محصولات آموزشی دانلودی
در محصولات آموزشی که اکثرا در قالب صوت عرضه میشوند به بررسی و حل مهمترین مسائل زبان آموزان میپردازم. اگر شما هم در یکی از این موضوعات مشکل اساسی داشته باشید میتوانید با استفاده از این محصولات ضمن رسیدن به درکی ریشهای از علت بروز مشکلات، با راهکارهایی کاربردی برای حل آنها آشنا شوید.
- خدمت مشاوره
با استفاده از محتوای رایگان موجود در سایت و رسانهها به جواب اکثر سوالهایتان و راه حل مسائل مختلف دست پیدا میکنید؛ اما اگر در شرایط خاصی هستید و راه حل مشکلتان را در میان محتواهای رایگان نمییابید میتوانید از خدمت مشاوره استفاده کنید. در گفت و گویی که حین مشاوره شکل میگیرد من با توجه به شرایط خاص شما، راهکارهایی شخصی سازی شده برای حل مسائلتان پیشنهاد میدهم.
- خدمت مربی همراه
بعد از تبدیل شدن به زبانآموزی مستقل، داشتن مربی برای یاگیری زبان انگلیسی ضرورتی ندارد؛ ولی اگر مایل هستید برای تسریع فرایند یادگیری در ادامه راه کنارتان باشم، میتوانید از خدمت مربی همراه استفاده کنید. من به عنوان مربی شما با پیشنهاد دادن راهکارهایی برای حل چالشها، تقویت انگیزه، دادن بازخورد و هدایت استراتژیک فرایند یادگیری، به شما کمک میکنم که با شتاب بیشتری مسیر تسلط بر زبان انگلیسی را طی کنید.
- یادداشتها
در یادداشتهایم درباره زندگی و موضوعات پراکنده حرف میزنم. گاها ممکن است در این یادداشتها نکتهای بگویم که به درد زبانآموزی یا بخشهای دیگر زندگی بخورد ولی محتوای اکثر یادداشتها شخصی است و لزوما بار آموزشی ندارد. خواندن یادداشتهایم را بیشتر به کسانی پیشنهاد میکنم که دوست دارند از حال و هوایم باخبر باشند.