آیا ممکن است کسی در حال مرگ باشد و در عین حال آرامش و نشاطش را حفظ کند؟
1
تصور میکنم نهایت خواسته ما در زندگی بودن در شرایطی است که حالمان خوب باشد؛ یعنی در حالتی از وجود که آرامش و نشاط داشته باشیم. انگیزه همه کارهای ما هم در نهایت به همین بر میگردد. پس طبیعی است که دائما به دنبال پاسخی برای این سوال بگردیم:
چگونه میتوانیم بیشترین میزان حال خوب را در زندگی تجربه کنیم؟
کسی که چنین دغدغه ای دارد، از راهکارهایی که خوشی زندگیاش را افزایش میدهند استقبال میکند.
2
حال فرض کنیم کسی با این ذهنیت در زندگی با مشکلی مواجه میشود. این مشکل در حد خطر مرگ میتواند حاد یا خیلی پیش و پا افتاده باشد؛ در هر صورت دو احتمال قابل تصور است: یا میتواند آن را حل کند، پس ناراحتی معنایی ندارد، یا نمیتواند چارهای بیندیشد، که در این حالت هم ناراحتی دردی را دوا نمیکند. در حالت اول ناراحتی مقبول نیست و در حالت دوم ناراحتی معقول نیست.
3
اما چند لحظه صبر کنید، ما انسان ها ربات نیستیم که با محاسبات منطقی بتوانیم حال خودمان را از بد به خوب تغییر دهیم. واقعیت این است که مشکلات چه بزرگ باشند چه کوچک، قابل حل باشند یا غیر قابل حل، در حد و اندازه خودشان مارا نارحت میکنند. حتی اگر این ناراحتی منطقا توجیه پذیر نباشد.
4
اما خودمانیم، مگر هدف ما نهایت خوشی نبود، اگر بدانیم میتوانیم با تمرین و تکرار به تسلطی بر خودمان برسیم که در چالشی ترین شرایط هم نشاطمان خدشه دار نشود، وسوسه نمیشوید چنین قابلیتی را به خودتان اضافه کنید؟ چه اشکالی دارد اگر وقتی در حال غرق شدن هستید، از آخرین لحظههای زنده بودن بیشترین بهره را ببرید؟
شاید داشتن چنین نگرشی ایدهآل گرایانه و دور از آبادی به نظر برسد. شاید از آن نظریههایی باشد که روی کاغذ زیبا هستند ولی در واقعیت محلی از اعراب ندارند؛. اما حتی امید به اینکه احتمال دارد بتوان اینگونه زیست و از دستاوردهای آن استفاده کرد ترغیبم میکند که به قدر وسع بکوشم، حتی اگر بنا نباشد که مراد بیابم.
پینوشت:
اگر آدمی پردغدغه هستید و تصور میکنید به قدری ذهنتان درگیر مشکلات زندگیست که حتی در صورتی که وقت آزاد هم داشته باشید نمیتوانید روی یادگیری زبان تمرکز کنید، ممکن است پرورش این نگرش تمرکز ذهنیتان را بالا ببرد و ظرفیتی برای یادگیری در شما ایجاد کند.